فکرشـــو بکــن یـه روزی تــو خیابــون داریـــم راه مـــی ریـم دستــــــ تـو تــوی دستـــم پسرمــــون تـو بغلـــم و اونـاییــــم کــه مـــا رو مــی بینـن مـی گـــن ااااا بالاخره با هم ازدواج کـــــردن؟؟؟؟؟؟!!!!! سرم درد میکند برای درد سر! و تو میدانی انقدر دوستت دارم که حتی اگر سرم به سنگ بخورد یا سنگ به سرم... از این دوست داشتن دست بر نخواهم داشت لـَمس کـُن کـَلمـاتـــے را . . . تا بــِخـوانــے و بفـَـهمـــے چقـَدر جـایـَت خالیست اگر دنیا به فرمانم شود امروز هزاران شمع آبی با هزاران شعله فروزان قرمز برای تو می افروزم و خود اما... درجشن تو بجای هرچه پروانه...هزاران بار میسوزم...ققنوس وار!!!! تا شاید باورکنی صادقانه دوستت دارم و تک تک روزهایم را میسوزانم تا چشمکی شود برای شب های بی ستاره ات تا باورکنی عاشقتم!!!! خرم آن لحظه که مشتاق به یاری برسد آرزومند نگاری به نگاری برسد دیده بر روی چو گل بندد نبود خبرش در عشق همی سوزم و میبینی انگار نه انگار آتش زدی بر خرمن و بنشنینی انگار نه انگار در راه همی بر گذری خرم وخندان رویی نکنی بر دل مسکینی انگار نه انگار هر گه که تمنای تو دارد دل عاشق بر دل کنیش خون حزینی انگار نه انگار کردم دل وجان را به فدایت همه هستی معلوم نگشتم که تو شادی وغمینی انگار نه انگار من خانه خراب از تو و بر دار سرازیر تو دار همی بینی انگار نه انگار بردند بسی تهمت و بس حرف و کنایه این رسم چه رسم است وچه دینی انگار نه انگار بر نه قدمی بر دل (فانی) وفادار تا اینکه فراموش کند تا که چنینی انگار نه انگار آن ها که عاشقت شــده انـــد اعصــابـــم را خــُرد نمی کنند ، اعتمـــاد به نفســم را بالا می بـــرند گاهی عکسی را می سوزانیم ... و خیره به عکست رو میز کامپیوترم..... گـاه دلـمــ مےـگـیرد وقـتی تمــام دردهـای دنـیـا روی شـانـه هـای دخـــتــرانــه ام
کـِہ بــَرایـَت مــے نویسَم
تــا بــِدانـــے نبودَنَـت آزارم مـــے دَهـَد !
لَمس کـُن نوشتـِہ هــایـــے را
کـِہ لـَمس ناشُـدنیست و عــُریان
کــِہ اَز قـَـلبَم بـَر قـَلـَم و کـاغـَـذ مـــے چکـَد !
لـَمس کـُـن گونـِـہ هـایـَم را
کہ خیس اشک اَست و پـُـر شیار !
لـَمس کـُن لـَحظہ هایـَم را
تـُـویـــے کہ مــے دانــے مـَــن چــگونہ
عاشِــقـَـت هـَستــَم . .
لـَمس کـُن ایـن با تــُـو نـَبودَن هــا را
لـَمس کـُـن !
گر چه در دیده ز نوک مژه خاری برسد
لذت و صل نداند مگر آن سوختهای
که پس از دوری بسیار به یاری برسد
قیمت گل نشناسد مگر آن مرغ اسیر
که خزان دیده بود پس به بهاری برسد
- دهلوی
گاهی عکسی ما را می سوزاند ...
گاهی با دیدن یک عکس ساعت ها گریه می کنیم ...
گاهی سالها با یک عکس زندگی می کنیم..!
مث همین حالا که دلتنگتم
گـاه زنـدگــے ســخـتــــ مےـشـود
گـاه تـنـهـا , تـنـهـایـے آرامـشــ مـے آورد
گـاه گـذشـتـهـ اذیـتـمـ مـیـکـنـد
ایـن `گـاه هـا`... گـهـگـاه تـمـامــ روز و شـبــ مـنــ مےـشـو ند
آنوقـت بـغـض گـلـویـم را مـےـگـیـرد !
درسـت مـثـل هـمین روزها ...
کـوه مـی شـود ...
مـن بـه پـهـنـای تمــام کـوه پـایـه هـا
لبــخـند مـی زنـم ...
Design By : Pichak |