در محضر بزرگان شعراز: استاد محمد حسین شهریار مرا هر گه بهار آید ، به خاطر یاد یار آید به خاطر یاد یار آید مرا ،هر گه بهار آید چو فریاد هزار آید ، شود دردم هزار ، ای گل شود دردم هزار ای گل ، چو فریاد هزار آید مرا جان دگر بخشد، دم باد سحرگاهی که از باد سحرگاهی، نسیم زلف یار آید به گلشن خواندم بلبل که هردم بی گل رویت خلد خارم به پای دل، گلم در دیده خار آید چه خوش باد که آن خورشید رخ، با چشم خواب الود شب هجران به بالین من شب زنده دار آید خدا را«شهریار»آن نغمه شیرین مکرر کن مرا هر گه بهار آید به خاطر یاد یار آید... شوخی با شعر نیما یوشیج تورا من چشم در راهم شباهنگام همان وقتی که می بندند موجودات زنده، چشم هاشان را ولی من تا سه ساعت بعد هم بیدار اگر چه رنگ پوست صورتم سبز هست اما من در این مورد دقیقا مثل یک ماهم تو را من چشم در راهم شباهنگام، در آن دم که بابا خسته از کار ولو گشته است بر مبل قدیمی تنش پیژامه ای و یک عرق گیر نخورده شام اما دلش از زندگی، سیر در آن نوبت که مادر، گرم کرده شام سرد پس پریشب را برای سفره ی امشب دلم تنگ است اما خوب میدانم تو رأس ساعت 9 می رسی از راه و می دانی که در هر ثانیه چشمش به راه توست سطل(آشغال) کوچک ما هم گرم یادآوری یا نه من از یادت نمی کاهم تو را من چشم در راهم !
Design By : Pichak |