خرم آن لحظه که مشتاق به یاری برسد آرزومند نگاری به نگاری برسد دیده بر روی چو گل بندد نبود خبرش در عشق همی سوزم و میبینی انگار نه انگار آتش زدی بر خرمن و بنشنینی انگار نه انگار در راه همی بر گذری خرم وخندان رویی نکنی بر دل مسکینی انگار نه انگار هر گه که تمنای تو دارد دل عاشق بر دل کنیش خون حزینی انگار نه انگار کردم دل وجان را به فدایت همه هستی معلوم نگشتم که تو شادی وغمینی انگار نه انگار من خانه خراب از تو و بر دار سرازیر تو دار همی بینی انگار نه انگار بردند بسی تهمت و بس حرف و کنایه این رسم چه رسم است وچه دینی انگار نه انگار بر نه قدمی بر دل (فانی) وفادار تا اینکه فراموش کند تا که چنینی انگار نه انگار آن ها که عاشقت شــده انـــد اعصــابـــم را خــُرد نمی کنند ، اعتمـــاد به نفســم را بالا می بـــرند گاهی عکسی را می سوزانیم ... و خیره به عکست رو میز کامپیوترم..... گـاه دلـمــ مےـگـیرد
گر چه در دیده ز نوک مژه خاری برسد
لذت و صل نداند مگر آن سوختهای
که پس از دوری بسیار به یاری برسد
قیمت گل نشناسد مگر آن مرغ اسیر
که خزان دیده بود پس به بهاری برسد
- دهلوی
گاهی عکسی ما را می سوزاند ...
گاهی با دیدن یک عکس ساعت ها گریه می کنیم ...
گاهی سالها با یک عکس زندگی می کنیم..!
مث همین حالا که دلتنگتم
گـاه زنـدگــے ســخـتــــ مےـشـود
گـاه تـنـهـا , تـنـهـایـے آرامـشــ مـے آورد
گـاه گـذشـتـهـ اذیـتـمـ مـیـکـنـد
ایـن `گـاه هـا`... گـهـگـاه تـمـامــ روز و شـبــ مـنــ مےـشـو ند
آنوقـت بـغـض گـلـویـم را مـےـگـیـرد !
درسـت مـثـل هـمین روزها ...
Design By : Pichak |