سوسا وب تولز - ابزار رایگان وبلاگ
بهار 94 - **عاشقانه ها**
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

**عاشقانه ها**

داریم به پایان بهار میرسیم

تابستانت به خیر دوست من...

نداشته هایت را بی خیال ...

غصه هایت را بی خیال...

هر چه که تورا نا آرام میکند، بی خیال...

همین که امروز نفس کشیده ای ؛ خوش به حالت!

عمیق نفس بکش:

*عشق را

*زندگی را

*بودن را

بچش...

ببین...

لمس کن...

و با تک تک سلولهایت لبخند بزن که:

*زندگی زیباست *

تابستان زیباست

شبهای پرستاره ات ********

گرما و درخشش طلایی خورشیدش

روزهای بلندش...

هندوانه و گیلاس و شربت خنک...

طعم خوب کودکی ها...

آبتنی سر ظهر...

در جوی زلال آب با پای برهنه راه رفتن...

همه زیباست

لذت ببر و نفس بکش

عمیییییییق

 


نوشته شده در یکشنبه 94/3/31ساعت 10:0 عصر توسط zeinab khanoom نظرات ( ) |

از گلِ سرخ لبت زنبور میگیرد عسل

اقتدا کن بوسه را حی علی خیر العمل

من همان ماهم که دستانت به دور گردنم

خود نمایی میکند در آسمان پیش زحل

در نگاهم لشکری از هند غوغا میکند

در نگاهت حمله ی افشااار بر تاج ِ محل

خسته ام ، ای کاش میشد تا که مهمانم کنی

جرعه ای از چای سبز چشم هایت لااقل

بی تو من بیگانه ام با شعر و وزن و قافیه

رو نویسی کردن از چشمان تو یعنی غزل

 


نوشته شده در یکشنبه 94/3/31ساعت 3:11 عصر توسط zeinab khanoom نظرات ( ) |

سکوت می کنم...

می گذارم انسان ها تا انتهای قضاوت اشتباهشان

نسبت به آنچه هستم بروند

می گذارم نیت های مرا اشتباه بگیرند

خیره نگاهشان می کنم

مگر چقدر مهم است درست شناخته شدن در اذهان دیگران

وقتی آن ها از درونت بی خبرند!

چه فرقی می کند تو را گاندی خطاب کنند یا هیتلر؟!

اگر این دنیا غریبه پرور است

تو آشنا بمان

تو پایِ خوبی هایت بمان!

مردم حرف می زنند

حرف باد می شود

می وزد در هوا

و تو را دورتر می کند

از تمامِ کسانی که باور برایشان یک چهار حرفیِ نا آشناست

اگر کسی معنایِ عاشقانه هایت را نفهمید

بر رویِ عشق خط نکش

عاشقانه هایت را محکم در آغوش بگیر

و بگذار برایِ داشتنش

آغوشت را بفهمند

دنیا؛

خوب ، بد ، زشت ، زیبا

فراوان دارد

تو خوب باش

تو زیبا بمان

و بگذار با دیدنت

هر رهگذرِ ناامیدی

لبخند بزند

رو به آسمان نگاه کند

و زیرِ لب بگوید:

هنوز هم

عشق پیدا می شود!


نوشته شده در جمعه 94/3/29ساعت 3:16 عصر توسط zeinab khanoom نظرات ( ) |

(ا) الا یا ایها الاول به نامت ابتدا کردم

(ب) برای عاشقی کردن به نامت اقتدا کردم

(پ) پشیمانم پریشانم که بر خالق جفا کردم

(ت) توکل بر شما کردم بسویت التجا کردم

(ث) ثنا کردم دعا کردم صفا کردم

(ج) جوانی را خطا کردم زمهرت امتناع کردم

(چ) چرایش را نمیدانم ببخشا که خطا کردم

(ح) حصارم شد گناهانی که آنجا در خفا کردم

(خ) خداوندا تو میدانی سر غفلت چه ها کردم

(د) دلم پر مهر تو اما چه بی پروا گناه کردم

(ذ) ذلالم داده ای اکنون که بر تو اقتدا کردم

(ر) رهت گم کرده بودم من که گفتم اشتباه کردم

(ز) زبانم قاصر از مدح و کمی با حق صفا کردم

(ژ) ژنم را از غزل دادی ژنم را مبتلا کردم

(س) سرم شوریده میخواهی سرم از تن جدا کردم

(ش) شدی شافی برای دل تقاضای شفا کردم

(ص) صدا کردی که ادعونی خدایا من صدا کردم

(ض) ضعیف و ناتوانم من به در گاهت ندا کردم

(ط) طلسم از دل شکستم من که جادو بی بها کردم

(ظ) ظلمت نفس اماره که شکوه بر صبا کردم

(ع) علیمی عالمی بر من ببخشا که خطا کردم

(غ) غمی غمگین به دل دارم که نجوا با خدا کردم

(ف) فقیرم بر سر کویت غنی را من صدا کردم

(ق) قلم را من به قرآن کریمت مقتدا کردم

(ک) کتابت ساقی دلها قرائت والضحی کردم

(گ) گرم از درگهت رانی نمی رنجدم خطا کردم

(ل) لبم خاموش و دل را با تکاثر آشنا کردم

(م) مرا سوی خود آوردی از این رو من صفا کردم

(ن) نرانی از درمیخانه ات یا رب که ساقی را صدا کردم

(و) ولی را من علی دانم علی را مقتدا کردم

(ه) همین شعرم به درگاهت قبول افتد دلم را مبتلا کردم

(ی) یکی عبد گنهکارم اگر عفوم کنی یارب غزل را انتها کردم

 


نوشته شده در جمعه 94/3/29ساعت 3:7 عصر توسط zeinab khanoom نظرات ( ) |

مدتی بود لبم ، روزه ی لب های تو داشت

روزه ی شهدِ لب ِ لعلِ مربای تو داشت

چشم من ، تشنه ی آن چشمه ی نوشین تو بود

دل نگو ، ذکرِ لبش ، نام مقفّای تو داشت

قد تو سرو سِهی ، قامت تو قدّ قیام

چه کسی ، قامت و روی و قد و بالای تو داشت

عشق ، تعبیرِ قشنگی است برایم از تو

ورنه ، کمتر سخنی بود که معنای تو داشت

شهدِ شیرینِ لبت ، نوبه ی افطارم بود

شبنم روی گلت ، عطر و مسمّای تو داشت

جان گرفتم به نگاه تو و کردم افطار 

روزه ی عشقِ دلی را که تمنّای تو داشت


نوشته شده در پنج شنبه 94/3/28ساعت 1:3 عصر توسط zeinab khanoom نظرات ( ) |

منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم

در چشمانت خیره شوم

دوستت دارم را بر لبانم جاری کنم

منتظر لحظه ای هستم که در کنارت بنشینم

سر رو شونه هایت بگذارم....از عشق تو.....

از داشتن تو...اشک شوق ریزم

منتظر لحظه ی مقدس که تو را در اغوش بگیرم

بوسه ای از سر عشق به تو تقدیم کنم

وبا تمام وجود قلبم و عشقم را به تو هدیه کنم

اری من تورا دوست دارم

و عاشقانه تو را می ستایم

 


نوشته شده در دوشنبه 94/3/25ساعت 7:48 عصر توسط zeinab khanoom نظرات ( ) |

من شدم دعوت به شیدایی؛ شماهم دعوتی

می روم سمت شکوفایی، شما هم دعوتی

می روم تا میهمان خانه ی باران شوم ؛

در سحرگاهی اهورایی، شما هم دعوتی

هست برپا با حضور روشن آیینه ها ،

محفلی گرم وتماشایی؛ شما هم دعوتی

میزبان،عشق است ومهمانان، بلا گردان عشق

یک جهان شور است وزیبایی؛ شماهم دعوتی

می پرستان جان فدای چشم ساقی می کنند

سرخوش از جامی طهورایی، شماهم دعوتی

پشت دریا هاست شهری، قایقی آماده کن!

چون به امر عشق می آیی، شماهم دعوتی

ای پراز حس شکفتن، ای پراز حس حضور

ای پراز احساس تنهایی؛ شماهم دعوتی...

 


نوشته شده در شنبه 94/3/23ساعت 7:58 عصر توسط zeinab khanoom نظرات ( ) |

آنقدر عاشقانه برای خدا زندگی کنیم که خدا هم عاشقانه بگوید

وَصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسـی

تـورا برای خودم ساخته ام!!!

عاشقانه های الهی چیز دیگریست...

به عشق خدا

زندگی کن

تا خدا هم

به عشق تو

خدایی کند...????

 


نوشته شده در شنبه 94/3/23ساعت 7:46 عصر توسط zeinab khanoom نظرات ( ) |

من زن بودنم را دوســــت دارم ...

نه اینکه همیشه خشنود باشم .....

اما دوســـتدارم ...

همین که از یک دستبند رنگی سرخوش میشوم...

همین که می توانم موهایم را بلند

بلند .... کوتــآه کـــوتــآه کنم

و چیز شگفت آوری نباشد این کوتاه وبلند کردنها ....


همین که می توانم ارغوانی وآبی وزرد

وصورتی وقرمز بپوشم ....

همین همدم مادر بودن .....

مورد اعتماد پدر بودن را......

همین که میتوانم مادری کنم......

آسان اشــک بریزم .......

آسان بخنــــدم .....

همین نیرومند بودن را ....

همین نازک بودن و شکیبایی را

دوست دارم ...

واگر تو هم مانند من یک زنی...

لباس خوب بپوش !

برای خودت غذای خوب بپز !

خودت را به صرف قهوه ای در یک خلوت دنج میهمان کن !

برای خودت گاهی هدیه ای بخر !

وقتی به خودت و روحت احترام می گذاری ..

احساس سربلندی می کند

آنوقت دیگر از تنهایی به دیگران پناه نمی بری

و اگر قرار است انتخاب کنی کمتر به اشتباه اعتماد می کنی

یادت باشد ....

برای یک زن عزت نفس غوغا میکند!
من زن بودنم را دوســــت دارم ...


نوشته شده در جمعه 94/3/22ساعت 3:13 عصر توسط zeinab khanoom نظرات ( ) |

چه می شد اگر خدا، آن که خورشید را

چون سیب درخشانی در میانه‌ی آسمان جا داد،

آن که رودخانه ها را به رقص در آورد، و کوه ها را بر افراشت،

چه می شد اگر او، حتی به شوخی

مرا و تو را عوض می کرد

مرا کمتر شیفته

تو را زیبا کمتر


نوشته شده در جمعه 94/3/22ساعت 3:3 عصر توسط zeinab khanoom نظرات ( ) |

   1   2      >

 Design By : Pichak